رویاهای ما بخشی از رسالت ما هستند.
رویا تنها راه نجات ما است.
تنها نشانهای که ما را به خودمان میآورد.
و این جمله که:
بخواه، تا به تو داده شود!
این ابتداییترین جملهی تاکیدیِ غالب بر کائنات است.
پس چرا نمیدهند! چرا به رویاهامان نمیرسیم!
ما نمیدانیم اگر مدام با شکست مواجه میشویم، اگر مدام مسئلهای هست که درگیرمان کند و از پساش برنمیآییم، اگر خواستههامان اجابت نمیشوند، بهخاطر انباشتههای روح ماست.
که اگر میخواهیم و نمیرسیم چون خواستههامان با ظرفیت وجودیمان هماهنگ نیست.
هرچه بر ما میگذرد، همان است که بر ما جاریست.
باید دست به ترکیب درونمان بزنیم و آنوقت بخواهیم. زیاد هم بخواهیم.
همه چیز در بینهایت است، ولی ما فقط قادر به درک آن چیزهایی هستیم که به چشم میبینیم.
باید چشم دل بگشاییم تا نهایت را ببینیم.
ما با چشم سر میبینیم چون در دنیای محدود پیشینیان ماندهایم، چون در تکرارْ ماندهایم.
چون ما را در توهمْ گمراه کردهاند.
گفتهاند که تو اشرف مخلوقات این جهانی.
و نمیگویند ما فقط جزیی از این جهان بزرگ هستیم.
جزیی که میتواند قدرتمند باشد.
باید بتوانی…
باید برای رویاهایت بتوانی…
باید جزیی از همان معدود آدمهایی شوی که مبارزه میکنند.
سخت هم مبارزه میکنند و میتوانند.
و همین توانستن است که تو را به معجزه میرساند.
و تنها چیزهایی که در جهانْ حقیقی و جاری هستند، همان رویاهای تو هستند، همان رسالت تو.
و رویاهای تو بخشی از رسالت تو هستند.
...